مرد 60 ساله‌ی سردشتی دچار حمله‌ی خرس شد و از مرگ نجات یافت. 

 بنا به‌ گزارش خبرنگار پایگاه‌ اطلاع‌رسانی اصلاح در سردشت، اواسط مهرماه از محل سکونت خود شهر سردشت به قصد سرکشی چند رأس گوسفندی که نزد آن مرد روستایی به امانت گذاشته بود، عازم منطقه‌ی کوهستانی «قه‌ڵاتی شای» واقع که حدفاصل سه شهرستان مهاباد، پیرانشهر و سردشت و اطراف روستاهای سیوه گده و بابکر آباد پیرانشهر می‌باشد، شد. پس از سرکشی گله‌ی آن مرد شریف روستایی، هوای کوه به کله‌اش می‌زند و به قصد تفریح عازم قله می‌شود که در اواسط راه و در محدوده دامنه‌ی معروف به «سه‌رشاخان» با حادثه‌ی حمله‌ی خرس روبرو می‌شود. 

صدای گلوله‌ای سکوت کوه را می‌شکند، خرسی با سه بچه‌اش از لای صخره‌ای به بیرون می‌جهد و قهرمان داستان ما با شنیدن صدای گلوله و مشاهده‌ی خرس‌ها در فاصله‌ای 200 متری و مشرف بر محل خروج خرس‌ها، با نیت تهیه‌ی تصویر با دوربین موجود در کوله‌اش، دستی بالا می‌آورد و از شانس بد او، خرس متوجه وی در تپه بالایی می‌شود و شاید بالابردن دست به قصد دوربین در تصویر ذهنی خرس به دست بردن به تفنگ معنا شده و مشاهده‌‌ همان و حمله به سوی قهرمان داستان ما ‌همان... 

 «شکلاتی در دهان گذاشته بودم که کاغذ بسته‌بندی آن را‌‌ همانطور در دستی داشتم که به قصد بیرون آوردن دوربین بالای شانه‌هایم برده بودم، در چشم برهم زدنی و کمتر از چندین ثانیه،‌‌ همان خرسی که از دور می‌نگریستمش، در برابر خود غران و خیزان دیدم. هیچ راه فراری نداشتم. یا باید می‌نشستم و تسلیم آن دیو جنگی می‌شدم یا باید می‌جنگیدم باز تا می‌مردم. در‌‌ همان اندیشه بودم که کار از کار گذشت و حمله‌ی آن خرس دیوانه امانم نداد. سنگی را که‌ نزد خود دیدم برداشتم و به طرفش پرتاب کردم ولی از کنارش گذشت و دیگر چنگی بر شانه‌های خود حس کردم. تا به خود آمدم در چنگال خرس گیر افتاده بودم. ناچار دست‌هایم را حلقه کرده و دور گردنش انداختم و خرس نیز تا می‌توانست شانه‌ام را با دندان‌هایش فشرد و گلاویز شدیم. چون جایی که من ایستاده بودم تپه‌ای شکل بود گلاویزشدنمان‌‌ همان و غلط غلطان سرازیر شدن به پایین همان. وقتی از حرکت باز ایستادیم، چشم‌هایم را که گشودم خرس را زیر خود، لای صخره‌ای گرفتار دیدم. بلافاصله دستم را گاز گرفت و من هم هوشیارانه یا از ترس تا می‌توانستم دستم را در حلقومش فروبردم و هرچه زور داشتم در لابه لای انگشتانم جمع کردم تا بتوانم از داخل حلقومش را بفشارم و این کار را نیز کردم» 

این را فقه محمود (مشهور به کاک شوانه) بازگو می‌کرد. وی ادامه داد: «خرس نفس زنان درحالی لای صخره گیر افتاده بود و مرا در لابلای چنگال‌هایش داشت، دوباره قصد کرد این بار گازی دیگر بگیرد که تا سرش را بالا آورد دستم از دهانش خارج و سرش به سنگ پشت سری به شدت برخورد کرد. مشخص بود که خسته شده است اما با هر رمقی خود را از لای صخره بیرون کشید و این بار حمله‌ای دیگر را ترتیب داد و شانه‌ی راستم را هدف گرفت و متعاقب گاز زدنش، در لحظه خود را در هوا دیدم که خوشبختانه سقوطم بر روی یک درختچه‌ی پاکوتاه گون اتفاق افتاد. فوری بلند شدم. که دوباره مورد حمله‌ی مجدد خرس قرار گرفتم. این بار رانم را نشانه رفت. من هم موهای سرش را نشانه رفتم [بعد‌ها نیز موهای کنده شده‌اش را در دستانم داشتم] و هرچه زور داشتم به کار بردم تا میزان و عمق گاز گرفتنش را کم کنم. این بار نیز سری چرخاند و دوباره چند متر پایین‌تر پرتاب شدم. خوشبختانه دوباره روی درختچه‌ای کوتاه افتادم که این بار زرنگی کردم و سرم را برای اینکه از شدت چنگال‌های خرس در امان بماند، به زیر درختچه فرو بردم. در‌ همان زمان صدای بچه‌های خرس از پایین دره نعره‌زنان شنیده می‌شد. خدا را شکر، با شنیدن نعره‌ها به سوی توله‌هایش سرازیر شد و از من فاصله گرفت.» 

و این مرد ۶۰ ساله همچنین می‌گفت: «خدای را هزار مرتبه شکر که خرس بزرگی کرد و دوباره حمله نکرد. حال نمی‌دانم مثل من از نای و نفس افتاده بود، یا درد و نعره‌ی توله‌هایش سبب شد که مسیر دره را پیش بگیرد و از گاز زدن و حمله‌ی مجدد صرف نظر کند...» 

و چنین شد که قهرمان داستان ما از دست آن خرس خشمگین رهایی یافت. اما مهم‌تر از همه اینکه، کاک شوانه خود با پاره کردن شال دور کمرش، زخم‌هایش را می‌بندد و راهی روستای پسوه می‌شود و خانه‌ی بهداشت روستا را سرک می‌کشد، اما کاری از دست بهورزهای روستا برنمی‌آید و وی را راهی شهر پیرانشهر می‌کنند که آنجا هم تاب نمی‌آورد و همراه دو نفر که خیلی ازشان گله‌مند بود راهی بیمارستان شهر سردشت می‌شود و باقی ماجرا از پانسمان و تزریق آمپول‌ها و واکسن‌های مرتبط و... 

امشب که به دیدارش رفتیم دو هفته‌ای از ماجرا گذشته بود و غیر از نماینده‌ی صدا و سیما که یک بار برحسب اتفاق به عیادتش رفته بود و قول بازگشت و تهیه‌ی گزارش داده بود و در ‌همان شب توسط رئوف آذری با تماس تلفنی به ایشان یادآوری گردید و ندادن مجوز از طرف بالا دستی‌ها را بهانه‌ی عدم وفا به عهدشان ذکر کرد، کسی دیگر از اصحاب رسانه سراغشان را نگرفته بود. ما هم حیفمان آمد این مبارزه‌ی بی‌امان و نجات یافتن مردی از دیارمان را البته با شهامت و مبارزه‌ی درخورش را یادآور نشویم و گزارش نکنیم. 

بله او مردی از دیار کردستان بود که پنجه در پنجه‌ی خرس نهاد و شیروار و جانانه مبارزه کرد تا ثابت کند که جانش را پاس خواهد داشت و به چنگ دیوان و خرسان نخواهد داد. 

او کسی نبود جز کاک شوانه (فقه محمود محمودزاده‌ی قوله سویرو) که شنیده‌هایمان از درافتادن پدر و پدر بزرگش نیز با خرسان وحشی حکایت می‌کرد...